بخش اول | جریانشناسی علم دینی
به گزارش خبرگزاری رسا، آیتالله سیدمحمدمهدی میرباقری، رییس فرهنگستان علوم اسلامی، به جریانشناسی تولید علم دینی و تبیین محورهای آن مانند آسیبهای خلاء نزمافزاری، روش بازنگری در معرفتهای دینی، ضرورت و تبیین رویکرد فرهنگستان علوم اسلامی در این زمینه پرداخت که متن کامل آن در ذیل تقدیم مخاطبان میشود؛
چند بحث باید مورد توجه قرار بگیرند. یکی ضرورت بحث است که چه ضرورتی دارد ما اصولاً از علم دینی بحث کنیم. دوم یک مرور بسیار گذرا بر جریانشناسی اندیشهها و رویکردهای مختلفی است که علم دینی را دنبال میکنند. بعد هم ارائهی اجمالی از نظریه مطلوب. در مرحله بعد بررسی مبانی این نظریه است که حالا این نظریهای که ارائه شده چه مبانیای دارد. این مبانی را عمدتاً در سه حوزه دنبال میکنیم که حوزههای اصلی هستند. 1)مبانی هستیشناسانهی نظریه، 2)مبانی معرفتشناسانه نظریه و 3)مبانی دینشناسانه. یعنی از حوزه هستیشناسی، معرفتشناسی و دینشناسی، بنیانهای نظریه انشاءالله توضیح داده میشود.
ضرورت بحث
ضرورتی که طرح بحث علم دینی دارد، صرفاً یک ضرورت نظری نیست. اینگونه نیست که بگوییم بحث علمیِ خوبی است یا انگیزه کاوش از واقعیت و کشف واقعیت و فهم واقعیت موجب شود که این بحث را تعقیب کنیم و ببینیم علم دینی ممکن است یا نیست و اگر ممکن است، علم دینی مطلوب چیست، راه دستیابی به آن چیست و... . صرفاً یک انگیزه نظری و انگیزه اکتشاف واقع نیست. بلکه ضرورت عینی است.
درگیریای که بین جبهه حق و باطل و جبهه ایمان و کفر در طول تاریخ وجود داشته و در دوران معاصر ما جلوهی اصلیاش در درگیری انقلاب اسلامی با تجدد است، در مرحلهی کنونی نیازمند تولید نرمافزارهای خاص خودش است. اگر ما نتوانیم فرهنگ دین و معارف دینی را تبدیل به معادلات کاربردی و برنامهی اجرایی کنیم، دین ناچار در عینیت از ابزار تمدن رقیب استفاده خواهد کرد و این امر به استحاله فرهنگ دینی در فرهنگ مادی و فرهنگ تمدن رقیب منتهی خواهد شد.
اگر بنا بشود حکومت دینی برای برپایی تمدن اسلام و تمدن دینی از نرمافزارهای تمدن مادی استفاده کند، این امر به تدریج به غلبهی تمدن مادی و استحالهی فرهنگ دینی منتهی خواهد شد. بنابراین، این ضرورت عینی ماست.
ما اگر میخواهیم در مسیر حرکت تاریخی جبهه ایمان حرکت کنیم و به غلبه این جبهه تاریخی فکر کنیم و اگر معتقدیم که انقلاب اسلامی ایدهی جدیدی برای جهان آورده و در مقابل تکصداییای که در جهان بوده در دوران حاکمیت ایدهی تجدد، یک راه دیگری را پیش روی بشر قرار داده که میشود از مسیر تبعیت از انبیاء الهی به پیشرفت و سعادت رسید، باید نرمافزاری را برای حرکت جامعه طراحی کنیم که بتواند مسیر سعادت را از بستر هدایت انبیاء طی کند.
اگر ما نتوانیم معارف دین را به معادلات کاربردی و در مرحله بعد به برنامهریزی برای عمل و زندگی تبدیل کنیم، طبیعتاً آموزههای دینی منزوی میشوند و ادارهی عینیت در اختیار طبقههای مرجع موازی قرار میگیرد و ضرورت فعلی انقلاب اسلامی هم همین است.
کمرنگی انقلابیگری در جامعه ناشی از عدم تولید نرمافزارهای انقلاب اسلامی
اگر میبینیم که انقلابیگری در جامعه ما گاهی کمرنگ میشود یا رو به افول میرود، عمدتاً به خاطر همین است که ما نتوانستیم نرمافزارهای انقلاب اسلامی را تولید کنیم. اگر ما نتوانیم علمی را که پشتوانهی تصمیمگیری است، نرمافزار و دانشی که پشتوانهی تصمیمگیری است، تولید کنیم و تصمیمگیریها بر اساس دانش سکولار و دانش عرفی اتفاق بیافتد، طبیعی است که مسیر حرکت اجتماعی در مسیر حرکت انبیا و انقلاب اسلامی پایدار نخواهد ماند و آرام آرام اندیشه انقلابی رکود میکند.
بنابراین هم ضرورت تاریخیای که ما با آن مواجهیم که ضرورت درگیری جبهه ایمان و کفر در تاریخ است، هم ضرورت مقطعی که ما داریم که جریان پیشرفت انقلاب است، اقتضا میکند نرمافزار متناسب با حکومت دینی را تولید کنیم.
تجارب سی و اندی سال گذشته هم جامعه نخبگانی ما را آرام آرام به همین نقطه رسانده که برای ادارهی دینی جامعه، ترکیب آموزههای دینی با دانش مدرن و فناوریهای مدرن کفایت نمیکند. حتی به نظر میآید آرام آرام جامعه نخبگانی ما دارند به این نتیجه هم میرسند که این نظارتی که از ناحیهی شورای نگهبان بر قوانین عادی جامعه در نقطه پایانی میشود که یک نظارت حداقلی است و فرآیندی هم نیست، کفایت نمیکند. این نظارت تنها بر خروجی مسیر تدوین قوانین است.
تدوین قوانین مسیر علمی خودش را طی میکند. در نقطه خروجی از طریق شورای نگهبان یک کنترل حداقلی میشود و آن کنترل حداقلی نظارت بر عدم مخالفت قطعیه با احکام فقهی است؛ آن هم به صورت موضوعی.
نظارت نه فرآیندی است و نه نظام قوانین در پایان مورد مطالعه قرار میگیرد. خود این نظارت حداقلی هم با چالشهایی مواجه بوده که ناچار شدند از طریق مجمع مصلحت چالشها را حل کنند. در نهایت هم میبینید در خیلی از موارد تشخیص مجمع تشخیص مصلحت به نفع دانش مدرن است که طبیعتاً منتهی به عرفیسازی قوانین کشور میشود.
به تدریج به نظر میآید که این مسئله هم دارد درک میشود که این شیوهی نظارتی برای دینی شدن حکومت کفایت نمیکند. بلکه دین اگر بخواهد در برنامهریزی دخالت کند، باید دخالتش فرآیندی باشد. این دخالت فرآیندی حتماً باید از مسیر تولید دانش عبور کند. اگر دین نتواند دانش متناسب با خود را تولید کند، طبیعتاً نمیتواند در برنامهریزی دخالت اثباتی داشته باشد. دخالتش میشود دخالت سلبی و یک نظارت حداقلی. و این هم برای دینی شدن جامعه کفایت نمیکند. حالا این بحثها را خیلی نمیخواهم ادامه بدهم.
استحاله انقلاب اسلامی، سرانجام خلأ نرمافزاری
بنابراین ضرورتی که ما الان با آن مواجه هستیم، عبارت است از خلأ نرمافزارهای ادارهی دینی جامعه که این خلأ منتهی به افول گرایشهای انقلابی میشود، منتهی به کمرنگ شدن جریان درگیری حق و باطل میشود.
حتی میتواند بستری برای استحاله انقلاب اسلامی در تمدن جدید باشد و کار جبهه حق و جبهه ایمان را بسیار دشوار میکند. گر چه این امر به معنی شکست جبهه ایمان در تاریخ هم نیست ولی مسیر تاریخی ما را دشوارتر و طولانیتر میکند.
علیایحال ما در شرایط کنونی برای اداره دینی جامعه و برای عبور از بحرانهایی که در مواجهه با تمدن مدرن داریم، نیازمند تولید نرمافزارهای متناسب با ادارهی دینی جامعه هستیم و این امر اقتضا میکند به مباحث علم دینی بپردازیم. از اثبات امکان علم دینی تا مسیر دستیابی به علم دینی و عرصههایی که باید در آن عرصهها به علم دینی دست پیدا کنیم، باید مورد بحث قرار گیرد.
گمان میکنم جامعه نخبگانی ما از این مرحله که بخواهیم ضرورت علم دینی را بحث کنیم، عبور کرده و خیلی نیاز به بحث جدیتری نیست. یک دورهای بحث ضرورت و تحلیل خلأیی که در حکومت دینی وجود دارد، امر جدیای بود. به راحتی از ما قبول نمیکردند که ما با یک خلأ تئوریک، یک خلأ نرمافزاری و خلأ علم دینی مواجهیم.
بلکه مدعی بودند علم جهانی است. میگفتند علم، علم است و تنها کارکرد علم است که باید تحت هدایت دین قرار گیرد و محتواهای دانش تحت تأثیر دین نیستند. معتقد بودند این محتواها مطلق، همهجایی، جهانی و یکنواخت هستند. در آن شرایط باید به جدّ از ضرورت علم دینی بحث میکردیم.
الان و در شرایط کنونی تلقی من این است که جامعه نخبگانی ما از این مرحله عبور کرده و ضرورت علم دینی بالجمله مورد پذیرش نخبگان ما بهویژه طرفداران انقلاب اسلامی است. کسانی که معتقد به حکومت دینی نیستند و دین را حداقلی تفسیر میکنند، یکی از پایگاههای اصلی که بر آن تکیه میکنند، همان مسئلهی خصلت غیرایدئولوژیک بودن علم، جهانی بودن علم و امثال اینهاست. ولی کسانی که معتقد به انقلاب اسلامی و حکومت دینی هستند، به یک وفاق نسبی رسیدهاند که ادارهی دینی جامعه نیاز به نرمافزارها و علم دینی دارد.
البته اینکه آیا علومی که اسلامی و غیراسلامی دارند و تقسیم به دینی و غیردینی میشوند، مطلق علومند یا فقط علوم انسانی، هنوز هم یک وفاق نظری نیست. ولی اصل ضرورت علم دینی برای ادارهی حکومت دینی جزو پذیرفته شدههای همهی طرفداران حکومت دینی است.
به جز کسانی که قائل به یک دین حداقلی هستند و معتقد به دین سیاسی نیستند، معتقد نیستند که دین در امر ادارهی اجتماعی دخالت میکند، مابقی فیالجمله معتقد به ضرورت علم دینی هستند. این نکته اول که از آن عبور میکنیم.
جریانشناسی علم دینی/ رویکرد تهذیبی
نکته دوم یک جریانشناسی اجمالی نسبت به علم دینی است. یکی از رویکردهای شناخته شده در زمینه علم دینی که طرفدارانی دارد، رویکرد تهذیبی است. میشود از این رویکرد با عنوان رویکرد مسئلهمحور هم یاد کرد. این رویکرد معتقد است ما برای اینکه به علم دینی دست پیدا کنیم، باید علم موجود را تهذیب کنیم.
خود این رویکرد تهذیبی هم یک طیف دارد. ولی به نظر میرسد نظریهی غالبش این است که ما باید گزارهها را مورد دقت قرار دهیم و در حوزهی علوم انسانی آن گزارههایی که با معارف دینی تعارض دارند، به نحوی بین اندیشه دینی و این گزارهها صلح برقرار کنیم. این هم تابع مبنایی است که دارند که آیا این گزارههای علمیای که با گزارههای دینی ناسازگار هستند، گزارههای یقینی هستند یا گزارههای ظنی.
اختلاف است که از گزارههای یقینی علمی نمیشود رفع ید کنیم، بلکه به نحوی اینها قرینه بر تفسیر معرفتهای دینی میشوند. اما در آنجا که گزارههای معرفتی دین، گزارههای قطعیتری هستند و گزارههای علم ظنیاند، آنجا باید گزارههای علمی را به نفع معرفتهای دینی بازنگری کنیم. این منطق کار آنهاست که چالشهای بسیار جدی هم دارد.
علیایحال یک رویکرد شناخته شده در عرصه علم دینی، رویکرد تهذیبی است. طیف نظریاتی هم در اینجا وجود دارد اعم از تهذیب گزارهها تا تهذیب نظریهها. میگویند باید یک نظریه را مورد دقت قرار دهیم. اگر با دین سازش نداشت، به نحوی بین معرفت دینی و این نظریههای علمی توافق ایجاد کنیم.
حالا شیوه ایجاد توافق چیست را عرض کردم. منطقی برای خودش دارد. البته روشن است کسانی که قائل به تهذیب علم هستند، رویکردشان این نیست که ما باید معرفت دینی را به نفع علم علیالاطلاق تهذیب کنیم. کسانی که معتقد به حقانیت علم مدرن هستند، تحلیلشان این است که اگر در جایی چالش بین معرفت دینی و علمی برقرار شد، باید معرفت دینی را به نفع معرفت علمی اصلاح کنیم.
نظریه قبض و بسط و مانند آن همین مسیر را دنبال میکنند. ولی طرفداران تهذیب علم که سابقهی تاریخیشان هم از بقیه رویکردها و جریانها بیشتر است، معتقدند که ما باید نوعی تسالم بین معرفتهای دینی و علم ایجاد کنیم و این هم از یک منطقی برخوردار است که دیگر محل بحث تفصیلی ما نیست. خیلی جاها شما باید گزارههای علمی را به نفع معرفتهای دینی اصلاح کنید.
رویکرد مبناگرا
مبناگرایان میگویند باید فلسفه مضاف به علوم را تولید کنیم
رویکرد دوم را اگر بخواهیم در یک جریان خلاصه کنیم، میتوانیم آن را جریان مبناگرا نام دهیم. اینها معتقدند علوم دارای مبانی هستند اعم از مبانی فلسفی یا عرفانی یا کلامی. میگویند باید از طریق اصلاح آن مبانی علم را اصلاح کنیم. گاهی از این رویکرد به رویکرد فلسفه مضافی تعبیر میشود.
یعنی معتقدند ما نیازمند فلسفههای مضاف به علوم هستیم که باید این فلسفهها را مبتنی بر فلسفه اعلای اسلامی تولید کنیم و از طریق جاری ساختن این مبانیِ فلسفه مضاف در عرصه علم، علم را اصلاح کنیم.
این رویکرد عمیقتر از رویکرد تهذیبی است. در آن رویکرد گزارههای علمی مورد توجه قرار میگرفتند. بنا بر این بود که نسبت آن گزارهها را یا حتی نسبت فرضیهها و نظریهها و... را با علم دینی برقرار کنیم و یک جور تسالم بین آنها ایجاد نماییم.
در این رویکرد معتقدند علم دارای مبانی است و مبانی علم باید اصلاح شود. اصلاح مبانی به این است که فلسفههای مضاف به علوم تولید شود و این فلسفهها زیر مجموعه فلسفه اعلای اسلامی هستند. در ادامهی این رویکرد اصلاحاتی صورت گرفته.
تکمله آیتالله مصباح بر این رویکرد
آیتالله مصباح و عزیزان دیگری توجه به این مسئله پیدا کردند که همه مسائلی که به عنوان مبانی علم مطرح هستند، اولاً قابل استحصال از فلسفه نیستند. یعنی شما نمیتوانید از طریق فلسفه اعلای اسلامی، به تمامی مبانی علوم و مبانی حاکم بر علم دست بیابید. ثانیاً تنها منبع ما برای دستیابی به مبانی علوم، حکمت و فلسفه نیست.
بلکه میبایست برای دستیابی به مبانی علوم از منابع دینی کمک بگیریم. حضرت آیتالله مصباح در بحث فلسفه مضافِ سیاست میگویند مقصود ما از فلسفه فقط مباحث فلسفی نیست؛ بلکه اعم از مباحث فلسفی و کلامی است. ممکن است بعضی از مبانیِ دانشهای سیاسی را از کلام و معارف دینی اتخاذ کنیم.
تکمله رویکرد حکمی اشراقی
در رویکرد حکمی اشراقی تلقی حقیر این است که باز نگاه همین است که پارهای از مبانی علم باید از طریق روش اجتهادی از منابع دینی استنباط شوند. پارهای از آنها هم از طریق فلسفه اعلا به دست میآیند.
بنابراین رویکرد مبناگرا اصلاح علوم را از طریق اصلاح مبانی دنبال میکند. این شیوه از رویکرد فلسفههای مضاف آغاز میشود تا بسط این فلسفههای مضاف به مبانی کلامی و مبانیای که با روش اجتهادی از منابع دینی استنباط میشوند.
از این نگاه تمدن فیلسوفان ساخته میشود نه تمدن دینی
این رویکرد نسبت به رویکرد تهذیبی، رویکرد عمیقتری است و برای اصلاح علم از بنیانهای علم آغاز میکند. معتقد به علم دینی هستند. علم دینی را هم علمی میدانند که مبانی آن دینی شود. اگر مبنا را در مبانی فلسفی خلاصه کنیم، طبیعتاً یک اشکالی به آن وارد بود که عرض کردیم.
یک اشکال دیگر هم هست که جواب روشنی برای آن نشنیدیم. اگر شما اصلاح علم را مبتنی بر فلسفه مضاف طراحی کنید و فلسفه مضاف هم زیرمجموعه فلسفه اعلا باشد، طبیعتاً علوم ما علوم ناشی از فلسفه میشوند و تمدنی که از این علم ناشی میشود، تمدن فلسفی و تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء، نه تمدن دینی.
گر چه ممکن است خود فلسفه هم در مواردی تحت تأثیر فرهنگ دینی یا تحت تأثیر مسلمین واقع شده باشد و یک هماهنگی نسبی بین فلسفه و معارف دینی وجود داشته باشد ولی در اساس قاعدتاً اگر شما بخواهید علم را مبتنی بر فلسفه مضاف تولید کنید، این علم ناشی از فلسفه است، نه علم دینی. علمِ فلسفی است. علم مستند به فلسفه اسلامی است و تمدن ناشی از آن هم تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء. این اشکال پاسخ نیافته.
گمان میکنم بعضی اصلاحاتی که در این نظریه اتفاق افتاده و مبانی علم را به مبانی کلامی و مبانیای که باید با روش اجتهاد از دین استنباط شود توسعه دادند، برای پاسخگویی به همین سؤال بوده. به این رسیدند که برای تولید علم دینی، باید بخشی از مبانی علم را هم با روش اجتهادی و کلامی از دین اتخاذ کنیم.
روشی که در علم کلام وجود دارد ممکن است همه جا هم پاسخگو نباشد. خلاصه با یک روش اجتهادی از منابع دینی بخشی از مبانی علم را استنباط میکنیم. بنابراین فلسفه مضاف را توسعه دادند به اعم از مسائلی که با روش فلسفی از فلسفه اعلا به دست میآید یا با روش اجتهادی از منابع دینی. این توسعه ظاهراً در پاسخگویی به این سوال بوده. حالا چقدر توفیق داشته را باید بعداً بحث کنیم.
اما بالاخره یک قدم رو پیش است. یعنی رویکرد مبناگرا توجه پیدا کردند که مبانی علم فقط از حوزه فلسفه اعلا به دست نمیآید. بلکه از حوزه منابع دینی هم بسیاری از آنها با روش اجتهادی نه روش فلسفی فهم میشوند. لذا روش را را به روش حکمی و اجتهادی و مبانی را به مبانی فلسفی و کلامی تعمیم دادند. این یک قدم رو به پیش است.
رویکرد اجتماعمحور
علم محصول بسترهای اجتماعی است و باید این بسترها تغییر کند
رویکرد دیگری که این هم طرفدارانی دارد این است که علم در بستر جامعه تولید میشود. به عبارت دیگر وقتی علم دینی تولید میشود که ما به عهد دینی برگردیم. اگر جامعه ما بازگشت به عهد دینی کند، یک جامعه دینی پیدا بشود و فرهنگ دین بر این جامعه حاکم شود، طبیعتاً در متن این جامعه علم دینی هم تولید خواهد شد. و الا اگر جامعه، جامعه دینی نشد، صرفاً از طریق استنباط مبانی علم و مثلا تولید مبانی مضاف به علم یا تولید مبانی حکمی و اجتهادی و... ما نمیتوانیم به علم دینی دست پیدا کنیم.
صرفاً با تهذیب علم نمیتوان به علم دینی دست یافت. علم محصول بسترهای اجتماعی است. باید بستر اجتماعی تغییر کند. اگر ما بازگشت به عهد دینی بکنیم و یک جامعه دینی پیدا شود، طبیعتاً تحت تأثیر او علم دینی هم تولید خواهد شد.
ما معتقدیم این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده
این مطلب هم فیالجمله قابل دفاع است و شاید بعد به آن بپردازیم. علم در بستر تاریخ و جامعه تولید میشود. بسترهای تاریخی و اجتماعی در تولید علم دخیلند. اگر بسترهای تاریخی و اجتماعی اصلاح نشوند، قاعدتاً دستیابی به علم دینی هم مقدور نخواهد بود. ولی این مانع این نیست که ما بحث از مباحث عقلی و مباحث نظری علم دینی هم داشته باشیم و نرمافزارهای تولید علم دینی را هم دنبال کنیم.
به تعبیر دیگر اگر ما بپذیریم که تولید علم دینی در یک بستر تاریخی و اجتماعی خاص موفق خواهد بود، ما معتقدیم که این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده و همین بستر است که این تکاپوی علمی را برای تولید علم دینی ایجاد کرده.
در طول این بستر داریم بحث میکنیم. در طول این بستر حتماً باید یک سلسله بحثهای جدی در حوزهی نرمافزارهای علم دینی اتفاق بیافتد. چون به نسبت، جامعهی ما به عهد دینی بازگشت کرده، این تعهدِ دینیزندگیکردن او را به این سمت کشانده که باید حتماً نرمافزار متناسب زندگی دینی تولید شود.
بنابراین تأثیر بسترهای اجتماعی بر تولید علم دینی نافی بحث از نرمافزارهای لازم برای دستیابی به علم دینی نیست. لذا این نظریه هم فیالجمله قابل دفاع است ولی قابل جمع با رویکرد مبناگرا یا رویکرد تهذیبی است.
رویکرد فرهنگستان
برای ادارهی دینی جامعه به سه دستگاه معرفتی و علمی نیاز داریم: معارف استنباطی، علم و برنامه از نظر فرهنگستان این است که ما برای ادارهی دینی جامعه نیاز به سه دستگاه معرفتی و علمی داریم.
اول. معارف استنباطی. ما نیاز داریم به اینکه یک سلسله معارف را از متن دین استنباط کنیم که حالا با یک مسامحه ما از آن به استنباط مکتبها تعبیر میکنیم. ما نیاز داریم به اینکه فرض کنید در حوزه اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی و هر علم دیگری که لازم باشد، مکتب دینی مربوط به آن علم را استنباط کنیم. این ادراکات، ادراکات استنباطی هستند که حالا بیشتر به آن میپردازیم.
دوم. دانش متناسب با آن حوزه و معادلات متناسب با آن را که عوامل و نسبت بین عوامل را شناسایی میکند، باید تولید کنیم. بنابراین نیاز به علم در آن حوزه داریم که این علم هم ممکن است مبتنی بر روشهای خاص خودش تولید شود. قاعدتاً مبتنی بر روش خاصی تولید میشود که در حوزهی آن علم وجود دارد.
سوم. برنامه. نیاز به مدلهای حاکم بر برنامهریزی و طبیعتاً در قدم بعد دانش برنامهریزی داریم. دانش برنامهریزی به ما نشان میدهد از کدام نقطه باید تصرف کرد تا به وضعیت مطلوب دست یابیم تا اوصاف مطلوبی که برای جامعه داریم، محقق شود. بحثهای فنیتری هست که الان نمیخواهم عرض کنم.
بنابراین شما در جامعه سه حوزه معرفتی و دانشی دارید که عبارتند از حوزه معارف استنباطی، علوم و معادلات کاربردی و مدلهای اجرایی و دانشهای معطوف به برنامهریزی.
این سه عرصه، سه خط موازی نیستند
این سه عرصه اولاً باید هماهنگ شوند و سه عرصهی موازی نیستند. یعنی اینگونه نیست که شما یک مکتبی دارید که از دین استنباط میکنید. این یک حوزهای است. یک حوزهی موازی با او، علوم کاربردی و معادلات هستند و یک حوزهی موازی دیگر برنامهریزی و دانشهای مطلوب برنامهریزی هستند. این سه حوزه، موازی نیستند.
این سه حوزه ارتباطشان خطی هم نیست. یعنی اینگونه نیست که حوزه استنباط به صورت خطی حاکم بر حوزه دانش باشد. یعنی بگوییم خروجی حوزه استنباط در حوزه دانش به کار گرفته میشود و خروجی حوزه دانش هم در برنامهریزی. صرفاً یک ارتباط خطی و طولی نیست که هیچ رفت و برگشتی بین این حوزهها وجود نداشته باشد.
بلکه منظومه معرفتیای که خروجی او ادارهی جامعه است، یک منظومهی به هم پیوستهای است که دارای ابعادی است. نظام استنباطی و معادلات و برنامهریزی ابعاد این نظام معرفت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی هستند و با همدیگر تعامل هم دارند که حالا این تعامل را باید توضیح دهم.
پس در نگاه مطلوب در نظریهای که مدنظر ماست، برای اینکه به ادارهی دینی جامعه دست یابید، نیاز به یک نظام استنباطی دارید. این نظام، معارفی هستند که از دین فهم و استنباط میشوند. همچنین یک نظام علوم و معادلات علمی دارید و یک نظام دانشهایی که معطوف به برنامهریزی هستند و مدلسازی میکنند و بعد هم در قدم بعد بر اساس آنها برنامهریزی میکنیم. این سه حوزه دانش به هم پیوسته هستند. دانشهای موازی یا خطی نیستند. بلکه یک نظام تقوّمی هستند.
تفاوت اساسی برنامهریزی دینی و غیردینی
تفاوت اساسی برنامهریزی دینی که در جامعه دینی و حکومت دینی باید اتفاق بیافتد با برنامهریزیهای عرفی و غیردینی، در این است که در این منظومه معرفتی و عقلانیتی که در جامعه وجود دارد، نظام استنباط نقشآفرینی میکند. در جوامع مدرن، به خصوص بعد از دوران عرفی شدن این جوامع و سکولار شدنشان، شما میبینید دیگر معارف دینی به هیچوجه در اداره دخالت نمیکنند. دانشها مستقل از دین مسیر خودشان را طی میکنند. در واقع اگر خوب دقت کنید، دو حوزه وجود دارد.
یکی حوزه عقلانیت نظری و تجربی است که خودبنیاد است و یک حوزه برنامهریزی. اما حوزهای به نام دین و معارف استنباط دینی دخیل در برنامهریزی نیستند. شما میخواهید یک حوزه دیگری را دخیل در این مجموعه قرار دهید. چگونه این دخالت باید اتفاق بیافتد؟
نکته بعد اینکه این نظام معارفی که میتوانند و باید در اداره جامعه دخالت کنند، کدام نظام معارف هستند؟ این هم نکته دوم است. عرض کردم در جوامعی که عرفی اداره میشوند، معرفتهای دینی در فرایند اداره حضور ندارند. بلکه اگر در یک جایی بین معرفتهای دینی جامعه و دینداری جامعه و اقتضائات ادارهی علمی جامعه چالش پیدا شود، تلاش بر این است که معرفتهای دینی به نفع علم و تکنولوژی، به نفع فناوریها تغییر کنند که منطق این کار هم در غرب تولید شده.
نگرشهای هرمنوتیکی همین مسیر را دنبال میکند. امثال نظریه قبض و بسط همین نظریه را دنبال میکند که معرفت دینی باید مطابق معرفتهای علمی قبض و بسط پیدا کند. معرفتهای علمی متغیر اصلی منظومه معرفتی میشوند و معرفتهای دینی تابع آنها تغییر میکنند. اما اگر جامعه بخواهد دینی اداره شود، حتما باید معرفتهای دینی در فرایند اداره حضور پیدا کنند و نظام معرفت دینی هم نباید به صورت خطی منفعل از معرفتهای علمی شود.
برای دینی شدن ادارهی جامعه کافی نیست که شما یک نظام معرفتی در باب موضوعاتی که علم به آن میپردازد را استنباط کنید و به صورت موازی در کنار معرفتهای علمی قرار دهید. این برای دینی شدن جامعه کافی نیست. این معرفتهای دینی اگر تحت تأثیر معرفتهای علمی قرار بگیرند و منفعل شوند، باز هم این به فرآیند دینی شدن جامعه کمکی نمیکند. بلکه باید نظام معرفتهای دینی در ادارهی جامعه حضور پیدا کنند و این حضور از طریق دخالت در علوم و دانش برنامهریزی است. اگر علوم و دانشهایی که بر اساس آنها برنامهریزی میشود، تحت تأثیر نظام معرفت دینی قرار نگیرند، طبیعتاً ادارهی جامعه، دینی نخواهد بود.
پس برای دینی شدن جامعه نیازمند به این هستید که نظام معرفتی جامعه نظام واحدی شود که در آن معارف به هم متقوّمند. عقلانیت استنباطی و عقلانیت کاربردی و عقلانیتی که در برنامهریزی دخالت میکند، تبدیل به یک نظام جامع شود و در این نظام جامع، عقلانیت دینی، عقلانیت تبعی نباشد که علوم و فناوریها عقلانیت دینی را تغییر دهد؛ بلکه متغیر اصلی باشد.
متغیر اصلی بودن، موازی بودن را نفی میکند. ولی باز به معنی خطی بودن و تأثیر خطی نیست که معرفت دینی یکجانبه بر دانش اثر میگذارد و دانش بر برنامهریزی و خروجیاش میشود یک برنامهریزی دینی. بلکه ممکن است یک تعاملی بین اینها واقع شود. یعنی معرفتهای دینی معطوف به عمل، دانشها را تولید میکنند و برنامهریزی بر اساس آن اتفاق میافتد ولی دائماً بین اینها رفت و برگشت هست.
روش بازنگری در معرفتهای دینی
حتماً شما میتوانید از طریق برنامهریزی و از طریق علوم هم معرفتهای دینی را بازخوانی کنید. این به معنای این هم نیست که باز بگوییم هر کجایی دیدیم فقه ما جواب نمیدهد، برگردیم فقه را اصلاح کنیم. ولی از آن طرف هم حتماً اگر معرفت دینی معطوف به عمل وجود داشته باشد، یک نظام استنباطی برای اداره داشته باشید و بعد در یک فرآیند پیچیدهای دانش و علوم برنامهریزی متناسب با او هم تولید شده باشد و اینها پیش بروند اما در عمل شما به نتیجه نرسید، قاعدتاً باید کل این فرآیند را بازنگری کنید.
ممکن است عدم کارآمدی در جهت غلبه دینی و حاکمیت دین، ناشی از اشتباه در حوزه برنامهریزی یا حوزه فهم معادلات باشد، ممکن هم هست ناشی از اشتباه در فهم معارف دین باشد. اینکه پاسخگو نیست شاید ما در استنباط معارف دین به خطا رفتهایم.
لذا عدم کارآمدی میتواند یک زنگ خطری باشد که در هر سه حوزه ما بازنگری کنیم. البته در هر حوزهای با روش خاص خودش بازنگری کنیم اما باید بازنگری کنیم. اینطور نیست که هیچوقت شما از حوزهی کارآمدی بازخوردی بر حوزهی استنباط نداشته باشید./۸۷۶/د۱۰۳/س
رجانیوز